آلبر کامو ایستاده بر صحنهی تئاتر در حالِ نظارهی تمرین. نورها، سایهها و دود. و آن صندلی که به چهارپایهی اعدام میماند. این یکی از تیپیکالترین وضعیتهای نوشتن و روایتِ واقعیت است.
کامو فارغ از آثار داستانیاش جُستارنویس و نانفیکشننویسِ خبرهای بود. از الجزایر روایت میکرد، روحِ اسپانیا را میساخت، سراغِ روزهای سقوطِ پاریس میرفت و از اعدام روایت میکرد. روحی آشفته بود که از سویی در محاصرهی نورِ تندِ واقعیتِ قرار داشت و از سویی میدانست چهقدر این واقعیت زیرِ پایِ او را سست میکند. واقعیتی که هر لحظه عوض میشود.
همانطور که آرمانهای جوانی او ناگهان تبدیل شدند به استالینیسم و خبر از گولاک و اعدامها، همانطور که رویای اسپانیای آزاد زیرِ پایِ فرانکو له شد. همانطور که زمانی به خاطرِ در اکثریت بودن برایاش دست میزدند و تا خود را جدا کرد از طیفِ رادیکالِ روشنفکران شد برده و لایقِ هرچه دشنام که در پاریس و حومه بود. این شکلِ نویسندهایست که نمیخواهد محافظهکارانه گوشهای بایستد و در واقعیت نگاه کند. حتا خطا برود اما روایتاش را بسازد و بنویسد. کامو صدها هزار کلمه جُستار نوشت دربارهی رویدادهای اطرافاش، قضاوت کرد، هشدار داد و البته «شاهد» بود. فرمی که او با آن این روایتها را ساخت از «مونتنیِ» بزرگ به او رسیده بود. به ادبیاتِ فرانسه. پرسهزدن در دلِ واقعیت و تاریخ و شجاعتِ ترسیمِ آن. برای همین کامو مُدلی شد برای جُستارنویسیِ اجتماعی و سیاسی. صدای بلندِ کلماتاش در انبوه مقالات و تکنگاریهایش تا امروز در گوش ماست.
در این صفحه از جُستار، واقعیت و آن چیزی روایت و گزارش خواهیم کرد که گمان میکنم ادبیاتِ ایران بهشدت به آن نیاز دارد و البته در حالِ پربسامدشدن است در این روزگار. به این عکس نگاه کنید. برداشته شده در سالِ 1959 نویسندهای که از واقعیت نهراسید و کلماتی نوشت که بسیاریشان ذهنهای تشنه را متوجه یک رویداد کردند. متوجه طاعون یا عصیان و البته وضعیتِ پایمالشدهی انسانبودن.
مثل آقای کامو از واقعیت نهراسید
قصهی شیلی با عوضشدنِ قانوناساسی آگوستو پینوشه دیکتاتورِ نظامیِ وارد وضعیتِ دیگری شد. اما من این دستها و بدنِ بیجانِ پینوشه را انتخاب کردهام برای روایت.
لینک کوتاه : https://hamzamaan.ir/?p=868
- نویسنده : مهدی یزدانی خرم
- ارسال توسط : مدیر
- 1756 بازدید
- بدون دیدگاه