به گزارش پایگاه خبری همزمان، با شنیدن این حرف بعضیهایمان تعجب کردیم، بعضیهایمان خندیدیم و بعضیها هم غُصه خوردیم و زیر لب گفتیم عجب آدم فضول و بیمنطقی بود. فردایش مثل همیشه درباره این موضوع کُلی نقد، طنز و توییت خواندیم.
اینکه چه چیزی باعث میشود ما آدمها به خودمان اجازه دهیم که تا این اندازه در کار یکدیگر سَرک بکشیم و دخالت کنیم بماند، اما راستش از همان شب چیزی درونم را قلقلک میدهد!
چیزی مثل یک غول بیشاخ و دُم که در مواقع حساس و بزنگاهها سبز میشود و به صورت رگباری چندینبار پشت سر هم میگوید: چرا تهران نه!
همان زمانهایی که نباید حرفی بزنم، نظری بدهم یا حتی قدمی بردارم یا همان روزهایی که با بیفکری و خودخواهی هیولای درونم را بیدار میکنم و اجازهاش میدهم تا عرض اندام کند و به جان این و آن بیفتد. همین چند روز پیش داشتم با دوستم در واتساپ گَپ میزدم، بحثی پیش آمد که خواستم چیزی بگویم یک بار نوشتم و پاک کردم، بار دوم جور دیگری نوشتم ولی باز پاک کردم و با خودم گفتم این درست همان جایی است که اگر چیزی نگویی هیچ اتفاقی نمیاُفتد تازه شاید بهتر هم باشد.
احتمالا این موضوع وجه مشترکی است که همه ما تا بهحال میلیونها بار تجربهاش کردهایم، هم کسی علیِه ما و هم ما علیِه کسی.
هیولاهای درون با اینکه در دور افتادهترین بخش ذهن ما زندگی میکنند ولی هر کدام گوششان را تیز کرده و دنبال موقعیتهایی هستند تا بر روی حرفها و علکرد ما تاثیر بگذارند، البته به شکلهای مختلف! مثلا برای من در موقعیت قضاوت کردن، برای دیگری موقع حسادت و برای آن کسی که داد زد «چرا تهران نه؟»
موقع دخالت کردن بوده است. البته خب بعضی وقتها حق داریم آخر این غول بیشاخودُم کارش را خوب بلد است که وسوسه برانگیز شود. اما فکرش را بکنید درست همان لحظهای که میخواهیم حرفی بزنیم و بعدش با خودمان بگوییم اصلا به تو چه؟ و یا از گفتنش پشیمان شویم، میتوانیم سکوت کنیم و حتی با لبخند تایید یا تشویق کنیم.
به هر حال بلاخره یک روز برای ما هم پیش میآید که موقع فریاد زدن و دخالت کردن کسی مچمان را میگیرد، از ما فیلمبرداری میکند و فردایش برایمان جُک میسازد.